نتایج جستجو برای عبارت :

می شود نگاهمان مهربانتر باشد

 
٭   از درس از همه مهربانتر هفت کلمه جدید انتخاب شود و با هر کدام یک جمله بنویسند.٭   جهت آمادگی برای آزمون های دی ماه فصل های ۵ و ۶ علوم مطالعه شود .٭   درس های ۸ و ۹  هدیه مطالعه شود.٭   یک صفحه املای خوش خط از درس از همه مهربانتر بنویسند.
٭ برای آزمون روخوانی قرآن در روز شنبه آماده باشند.
(( اولیای محترم موفقیت در امتحانات منوط بر تکرار و تمرین است ،لطفٲ توجه نمایید تکالیف با دقت انجام شود.))
بسم الله الرحمن الرحیم
 از دست صیاد روزگار ، آهو صفت می دوم و خود را به آغوشی می اندازم مهربانتر از آغوش مادر و از آنجا بوی خدا می آید،بوی علی ،بوی زهرا،حسن و بوی سیب،بوی حبیبم حسین ...
 امضا:کسی که با همه ی ریزنقشی اش
در بیکران چشم شما جا نمیشود  
 
پیرمرد موسفید معروف کوچه ی نادری روی چهارپایه اش پشت به دیوار کافه نشسته بود. عینک آفتابی داشت و سیگار لای انگشتانش به نیمه رسیده بود. از کنارش که رد شدیم نان داغ را تعارف زدم. از بالای عینکش نگاهمان کرد و گفت دلم براتون تنگ شده بود نبودین! 
به اهالی محله ی نادری عادت کرده ایم. دو سال است که هر دوشنبه از کنارشان رد میشویم و لبخند به هم هدیه میدهیم.
استاد عیسی امروز مهربانتر و سرحال تر از هفته ی گذشته بود. دختر عمه هم تا مرا دید نمیدانم چرا گفت
خداوندا ای آرامش محض برای این دل پر خروش من، این بنده ات چندین سال است که عهدو پیمانی با تو بسته است.بارالها این عهد همچنان پابرجاست. نگذار در تصمیم و اراده ام لرزشی بوجود آید. ای امید وهمه کس من تمنا میکنم قبل از پایان عمرم و به پایان رسیدن نفس هایم آن آرزوئی که در دلم پریشانی میکند برآورده فرما....ای مهربانتر از همه کس دوستت دارم.
امام صادق ع فرمود فاطمه بنت اسد مادر امیرلمومنین  نخسنتین  زنی بود که پیادهاز مکه بمدینه بسوی پبغمبرص مهاجرت و از همه مرد،م نسبت. بپغمبرص مهربانتر بود. ازپیغمبرشنبد که مبفرمود مردم  روز قیامت برهنه مادر زاد. محشو ر شوند پس گفتوای از ابن ریوایی پیغمبر ص باو فرمودمن از خدا مبخاهمکه ترابا لباس محشو ر کند و نیراز انحضرت شنیدکه فشارقب رایاد اود می شدفاطمه. گعت. وای. از ناتوانی پیغمبر ص باو فرمود من از خدا می خواهم که تورادر انجا. اسوده دار 
عشق من، محدثهمحدثه، عشق مندوست دارم، با اینکه این جمله توان ابراز احساساتم را ندارد. من خواندم که انسان ها هر چه می گذرند عشقشان کمرنگ تر می شود! من تعجب می کنم یا من انسان نیستم یا نویسنده کاربرد کلمه عشق را نمی دانست.همیشه چیزها را توصیف می کنم اما برای تو چیزی نیست که بتواند حداقل اندازه تو باشد. تو از خورشید روشناتر، از آب زلالتر، از کوه فروتنانه تر و از خداوند مهربانتر هستی.
امروز برایم روز متفاوتی بود، روزی بود که با این فاصله ولی تو همی
نباید منتظر ماند تا اتفاقات خوب , از بی زاویه ترین نقطه آسمان بیافتند روبرومان و با لبخند نگاهمان کنند , نه! باید بلند شد و فکری برای نوع نگرش کرد . حتی اگر اتفاق خوب هم نیافتند اطرافتان , شما یک فیلسوفید . قاعده فیلسوف بودن همین است که به چیزهایی بیاندیشیم که برای مردم حل شده است.
یک روزی هم رسید و یک نفر آمد و دو زانو کنارمان نشست، بعد سرش را کج کرد و توی چشمهایمان زل زد، نم اشک را که دید چشمهایش لرزید و بعد گفت که او هم مثل دل ما دلش تنگ است، گرفته است، غصه دارد.
بهمان گفت صبر کنیم...
از شما چه پنهان این روز ها همه بهمان میگفتند صبر کنیم...
اما هیچ کس قبل از گفتن چشمهایش نلرزیده بود...
اما قبل از گفتن هیچ کس دل ما نلرزیده بود...
از آرامشی که گرفته ایم ترس برمان داشته که این بار نکند پیرتر شویم...
فرار کردیم.
انتظار را به ترسِ نشد
اگر همچنان در گذشته باقی بمانیم و همچنان افسوس بخوریم و یا حتی مغرور گذشته باشیم، قطعا ره به جایی نخواهیم برد. زندگی مانند رود در حال حرکت است و باز نخواهد ایستاد. ما نباید نگاهمان به گذشته باشد. گذشته گذشته است. خوب یا بد دیگر بر نمی گردد. ولی آینده از آن ماست. اگر بتوانیم به خوبی برنامه بریزیم و برای آینده مان خوب فکر کنیم، قطعا دچار پشیمانی کمتری می شویم. 
 
ولی برنامه ریزی باید تا حد ممکن واقع گرایانه باشد. بر اساس داشته ها و پله به پله
 
می ت
طی یک عملیات انتحاری، موبایل امیرعباس از وی گرفته شد و به درون کمد قفل دار منتقل شد. از بس که شورش را درآورده بود. از ساعاتی پیش ایشان مهربانتر شده اند. ظرفهای شام را جمع کرده اند. مدام قربان صدقه ی من میروند و مرا میبوسند. چای برایمان ریخته اند و در حرکتی بسیار نادر برای خواهرش کتاب داستان می خوانند. خانه بسیار امن و آرام است و از جیغهای متوالی و صداهای عجیب غریب که حین بازی موبایلی از امیرعباس شنیده می شود خبری نیست. چقدر زندگی شیرین است
+ نا
من خوابی دیدم.در آن خواب یک سال زندگی کردم.در آن خواب تو بودی.همانطور که در بیداری‌ام هستی.تنها با یک تفاوت، تو دوستم داشتی و من هم دوستت داشتم.
عجیب است.در بیداری ما دو غریبه‌ای آشناییم که گاهی نگاهمان در هم‌ گره می‌خورد و در دنیای خواب ما هم دیگر را دوست داشتیم.
بعد از بیداری طول کشید تا به خاطر بیاورم دنیای واقعی کدام است.در خواب و بیداری دست و پا می‌زدم و گیج بودم.
در آخر با تلخی به خاطر آوردم.واقعیت دنیایی‌ست که نه تو مرا دوست داری و نه م
چقدر راحت‌تر زندگی میکردیم اگر بجای بایدها که نمی‌دانیم خیلی‌هایشان از کجا سر در آوردند و شدند قانون؛ می‌گذاشتیم ترجیح می‌دهم. این روزها یادگرفتم بجای خیلی از بایدهای ذهنی، ترجیح می‌دهم بگذارم. بجای باید خانه تکانی میکردم. باید کارهای اداری قبل از سال جدید تمام میشد. باید کتابهای نیمه تمام را تمام میکردم. باید برای روز پدر هدیه بهتری می‌گرفتم، باید عروس جدید فامیل را پاگشا میکردم و ... گذاشتم ترجیح میدادم و حالا آرامترم. گاهی نشیب‌ها،
روزها کسل کننده و دمق، فقط دنبال بهانه گرفتن و بیرون رفتن از خانه دل افراد را کمی باز می کند ، بیرون از منزل صدای بوق ممتد ماشین ها فریاد بلند بساطی محله ، دعوای عابرها با هم ویراج رفتن موتورها ،باز زندگی را کسل تر می کند و چشم بند مشکی و تاریک را روی چشمان محکمتر جا می گیرد .
با تمام تفاسیر شب به خانه برگشتم و با تمام خستگی دست و صورتم را شستم ، لباس های راحتی پوشیدم و با لبخند به نظافت منزل مشغول شدم ؛ میز ساده را زیبا تزیین کردم و دور هم با لیخن
 
شاید که سفره های پر از نان برای بعد 
در خانه فقر آمده ، ایمان برای بعد
 
یک روز دوست پشت در خانه اش نوشت 
ما خسته ایم ، دیدن مهمان برای بعد 
 
یک کوچه در کنار من کودکی بکش 
تصویر مرد پیر خیابان برای بعد
 
جا مانده است دفتر فریاد در حیاط 
فرصت دهید ، بارش باران برای بعد 
 
هرگز کسی ندید که یخ زد نگاهمان 
هرگز کسی نگفت زمستان برای بعد
 
پرواز ، این همیشه ترین ، پیش روی ماست
یک عمر پشت میله های زندان برای بعد
 
شاید برای بعد ، کسی از تبار من 
بهتر ب
واقعیت این است
که اگر در زندگیتان اشتباه نمی کنید مطمئن باشید که جز مردگانید در غیر اینصورت
شما زنده اید و اشتباه هم میکنید مهم اشتباه کردن یا نکردن شما نیست مهم رفتار ما
بعد از یک اشتباه است اول از همه عبرت و درس مربوط به آن اشتباه رو بگیریم و با
خودمان مهربانتر باشیم و خودمان را ببخشیم و در آخر در کمال پر رویی اشتباه را
فراموش کنید گویی که اصلا آن را انجام نداده اید و بدانیم که اشتباهات هیچ چیز از
ارزش هایمان را کم نمی کند و ما همچنان خودمان
                ملت عزیز ایران عیدتان مبارک
رهبر معظم انقلاب سال ۱۳۹۹ را سال «جهش تولید» نامگذاری کردند
                   چون حکمت انتظارمان امّید است                هر ساله نگاهمان به یک خورشید است
                تکرار شعار سال بی حکمت نیست...                   پیروزی ما در جهش تولید است
 
قصه های ستون انقلاب
 
حوصله اش سر رفته بود و با کنترل افتاده بود به جان  شبکه ها ، همه برنامه ها یک موضوع داشتند، انقلاب..میزگرد انقلابی، شعر انقلابی، سریال انقلابی ... ، که یک صدا پرتش کرد به سالهای دبیرستان
                                                       ای ایران ای مرز پرگهر     ای خاکت سرچشمه هنر    
سر کلاس نگاهمان پی صدای پشت در بود تا معلم پرورشی وسط فرمول های ریاضی و بیت های ادبیات صدایمان کند و بگوید: ببخشید اجازه است زهرا برای تمرین سر
خودم را به دستش سپردم، در آغوشش آرام گرفتم، نگاهمان در هم گره خورده است، پلک نمیزند،من در این نقطه از جهان، در آغوش معبودم، درگیر احساس خوشبختی غیر قابل وصفی هستم، معبود من، مرا رها نکرده است، در این زمان، مرا محکم تر به سمت خودش می کشاند، دلم ضعف میرود، چشمانم را آرام روی هم می گذارم، نفسم را حبس میکنم، می خندد،شیرین می خندد، میتوانم احساسش کنم، رد انگشتانش را روی دستم میبوسم، دنبالش میکنم، دستانش را میفشارم، سرم را به سینه اش میچسبانم و غ
التماس ماموران دولتی به مردم، داستان سوزناکی است که نشان می دهد: دایه مهربانتر از مادر هم وجود دارد. اما دلایل این امر به شرح زیر است: اول مردم ما از مرگ نمی ترسند، و این اعتقادعمیق آنها را به مشیت الهی می رساند. ممکن است خیلی ها آن را مسخره کنند، ولی این یک واقعیت است. و همین نترسیدن، سیستم دفاعی انها را قوی کرده، لذا در انقلاب و جنگ پیروز شدند.  تاب آوری مردم در این زمینه، آنقدر بالا است که بدترین تحریم ها را از سر گذراندند.
ادامه مطلب
اول صبحی سر پیچی قبل از ایستگاه تاکسی نگاهمان به هم گره خورد.
او هم مثل من گویا بی حوصله بود و دست هایش را بی تعلق بودند.
هردو سوار یک تاکسی شدیم و کنار هم نشستیم.
هردو همزمان خواستیم کرایه تاکسی را پرداخت کنیم و از این همزمانی هردو با هم دستمان را به عقب کشیدیم.
من اجازه دادم او ابتدا کرایه اش را پرداخت کند و او هم وقتی در حال پیاده شدن از تاکسی بودم در را برایم نگه داشت.
همه چیز داشت خوب پیش میرفت که ناگهان مسیرمان از هم جدا شد!
اون به سوپرمارکت
این روزها احساس تَرَک خورده و تب دارم، مثل کودکی بهانه گیر، بی تابی می کند.
دلم کبوتر کبوتر ، بی قرارِ رسیدن است.
وتو
مهربانتر از نسیم صبحگاهان، دست خداییت را بر سرم می کشی و سیرابم می کنی که
نیازِ تشنه به آب، باور رضایی توست.
محمد رحیمی
 
من، من نوعی، همه ما غم و غصه‌هایی داریم، مشکلات و گرفتاری و خلاهایی داریم که هرروز به تنهایی یا حداقل در فضای کوچکتر مثلا خانواده با آن دست و پنجه نرم میکنیم. انسانیم چدن که نیستیم، این همه مشکلات و فشارهای اقتصادی و ناامیدی و ترس و تردید در عنفوان جوانی داریم تحمّل میکنیم، خدا نکند بیماری یا فقدان عزیزی هم رخ دهد... انسانیم، برای خودمان هم درد مستقیم نباشد میبینیم، حرص میخوریم، درد دیگری را بر روی دردهای خودمان احساس میکنیم... حالا شما نگاه
همیشه از یک حدی که بگذرد قضیه برعکس میشود. از یک حد که مهربانتر شوی سو استفاده ها از تو زیاد میشود ، نقد و انتقاد و حسادت ها زیاد میشود از یک حدی که بیخیال تر شوی همه چیز روال‌ تر میشود. لکن این حد بسیار مهم است . که باید از آن با بی رحمی تمام بگذری . مثلا زمانی که پشت فرمان ماشینم نشسته ام و با سرعت به سمت مدرسه یا منزل درجاده در حرکت هستم تمام چیزهایی که اطراف جاده هستند به سرعت عبور میکنند؛ اما وقتی خیلی سریع ‌تر رانندگی میکنم  ینی از حد
مولوی د ر مثنوی به سوال جواب داده:
در دل نه‌دل ، حسدها سَر کُند (در دلی که واقعا دل نیست حسدها ظاهر شود)

نیست را هست این چنین مُضْطَر (درمانده) کند
این زنانی کز همه مُشفِق‌ترند

از حسد دو ضَرّه خود را می‌خورند


تا که مردانی که خود سنگین‌دل اند

از حسد تا در کدامین منزل اند؟
می گوید این زنان که از همه مهربانتر و طبعا عاطفی و نازک دل اند ، اما وقتی هوو ( ضره) یکدیگر می شوند از حسادت می خواهند همدیگر را از بین ببرند. تا چه رسد به مردانی که ذاتا سنگدل
 پوستِ شیرِ ابی را گوش می‌دادیم. برای تمامِ شب‌هایی که بیدار بودیم و فکر می‌کردیم و فکر می‌کردیم. به تک‌تکِ آدم‌های آمده و نیامده‌ی زندگی‌هامان. به آدم‌هایی که مدعیِ دوست‌ داشتنمان بودند، به آدم‌هایی که دوستمان داشتند و نمی‌دانستیم، به آدم‌هایی که در گذرِ روزها گم شدند، به آدم‌هایی که پاییز رفتند و برگشتنشان را کسی ندید، به چشمانِ درشتی که برای همیشه بسته شد، بدونِ اینکه برای آخرین بار قطره‌های زلالِ اشک‌های همیشگی‌اش را از نگا
بسم الله 
چهارشنبه راه افتادیم طرف خوزستان شب رسیدیم. شوش ، دزفول و شوشتر را گشتیم و جمعه برگشتیم . شلوغ بود و گرم ولی خوب بود . امشب بر می گردم طالقان :| :/
+ این سفر را می خواستم به خاطر یک جا که همیشه دلم می خواسته ببینم نروم ! سازه های آبی شوشتر . نمی دانم چرا از دیدنش هراس داشتم یا چیزی شبیه دل آشوبه یا غم یا دلتنگی ، نمی دانم ...
رفتم ، دیدم، شگفت زده شدم و دلم تنگ شد . من فقط یک عکس دیده بودم ! 
آنوقت از ما می خواهند که طرز فکرمان را عوض کنیم و به زند
کاش همیشه همینجوری دور هم جمعمان کنی. کاش همیشه همینجوری ما را دور یک سفره، کنار هم بنشانی و مثل وقتهایی که قرار است توی یک قاب جمع شویم، مجبورمان کنی کمی مهربانتر بنشینیم تا توی عکس جا بشویم. کاش این عکس گرفتن تا قیامت طول بکشد و کسی فلاش نزند و 3 را نگوید تا ما همیشه لبخند بزنیم و دستمان دور گردن هم بماند. حالا که یک خط در میان، پیام‌های مجالس آخر ماه می رسد، میترسم بعد از پیراهن مشکی ها و کتیبه‌ها، بعد از جمع شدن موکب‌ها و باندهایی که "هلابی
نام کتاب : دختر شینا
نویسنده : بهناز ضرابی زاده
انتشارات : سوره مهر
توضیحات :
این کتاب خاطرات قدم خیر محمدی کنعان در کنار همسر شهیدش حاج ستار ابراهیمی هژیر است که از زمان ازدواج تا زمانی که خبر شهادت همسرش را می‌دهند و سختی‌های بعد از شهادتش را را شرح می دهد این کتاب دارای ۲۶۳ صفحه و مناسب گروه سنی ( د و ه ) یا همان کلاس هفتم تا دوازدهم می باشد
قطعه ای از کتاب :
سر ظهر بود و داشتم از پله های بلند و زیادی که از ایوان شروع می  شد و به حیاط ختم می‌شود
وقتی برای
اسباب‌کشی رفتیم و خانه‌ی خالی شده را دیدم با خودم گفتم انگار قبلا این خانه
بزرگتر به نظر می‌رسید! خانه با وسایل بزرگتر به نظر می‌رسد.

ماها که
به دنیا دل بسته ایم نگاهمان به دنیا مثل خانه‌ی با وسایل است ولی کسی
که دل بسته‌ی دنیا نیست، دنیا را به سان خانه‌ای بدون متعلقات و زینت‌های آن
می‌بیند.

ولی در کل
اسباب‌کشی خر است:|

این چند
روز که ما نبودیم چه گذشت؟
انگار همهٔ دنیا آمده بودند تا شاهد ماجرا باشند.
صدای تق‌تقی بلند شد و همهمه ها خوابید. جلسهٔ دادرسی شروع شد.
قاضی بی‌رحم حکم کرد، محکومم کرد به مرگ؛ به جرم تباه کردن زندگی خودم. دوباره همهمه‌ها بالاگرفت. کسی از سمت چپم برخواست، اجازه گرفت و با صدای رسا شروع به صحبت کرد: "دنیاهای رنگین محکوم به مَحو شدن نیستند، فقط متناسب با رنگ، بغض رو باید نقاشی کرد!" نگاهش کردم، همه‌چیزش برایم آشنا بود، چشمانش، صدایش، چقدر شبیه‌ام بود؛ او اصلا خودِ خودِ م
اینکه من بیشتر از ربع قرن اجازه حضور در این دنیا را دارم برایم هیجان‌انگیز است. هر روز که می‌گذرد پخته‌تر می‌شوم هر آن ممکن است ته بگیرم و جزغاله شوم! با هر چیزی گریه نمی‌کنم و با هر حرفی نمی‌رنجم. هنوز ته‌مایه‌ای از لجبازیهای کودکی‌ام در من مانده و گاهی هم برای چیزهای کوچک دلم می‌شکند.به ناکامی‌های دنیویم که فکر می‌کنم یاد پایان دنیا دلم را آرام می‌کند یاد یک جا به اندازه قدم که حتی نمی‌توانم پهلو به پهلو شوم! یاد تاریکی و تنهایی اول
گاهی خدا برایت همه پنجره ها را میبنددوهمه درها را قفل میکندزیباست اگر فکر کنی آن بیرون هوا طوفانی استو خدا درحال مراقبت از توستْ وَ عَسىٰ أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَ اَللّٰهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ (٢١٦)بقرهو بسا چیزی را دوست دارید و آن برای شما بدتر است ، و خدا می داند و شما نمی دانید
بهشون گفتم من کارت اهدای عضو پر کردم، گفت میدونی بعضی مراجع اجازه نمیدن . گفتم دلایلی که تا حالا برا مخالفتشون گفتن قانع کننده نبوده برام. احکام دین نیست که تقلیدی باشه. گفت تو دین و ایمان نداری. گفتم دارم.
برام یه عکس فرستاده از سوال و جواب از فلان مرجع که آیا اهدای عضو جایز است یا خیر و آقای مرجع هم جواب داده اند خیر. حالا بپرسی چرا؟ میگن تو باید تقلید کنی. البته نمیدونم اهدای عضو از چه زمان شده احکام دین که تقلیدی باشه. دوباره گفت تو دین و ایما
عده‌ای چنان از جای نجفی نبودن به وجد آمده‌اند
که او را با مسیح اشتباه گرفته‌اند، می‌گویند حالا که او خواسته‌ است اعتراف کند،
پس بزرگی فرماید به جای تمامی مردان قاتل نفس، به جای تمامی مردان خائن به هم‌نفس،
به جای تمامی کله گنده‌های هرگز سر به زیر نینداخته، به جای تمامی ریش پروفسوری‌های
به ریش مردم خندیده، به صلیب کشیده شود. و عده‌ای چنان از جای نجفی بودن به وجد
آمده‌اند که گناه او را به گردن گرفته و منتظر رهایی گردن اسماعیل، نبریدن تیغ
 
هنوز هم شهادت مےدهند اما به "اهل درد" نه به بے خیال ها... فقط دم زدن از شهــــدا افتخار نیست... باید زندگےمان حرف مان نگاهمان لقمه هایمان رفاقتمان و... هم بوی شهدا را بدهد.. بیاد نزدیک به ۵۰شهید فاطمیون، ۶شهید حزب الله وشهیدزنجانی بفرستیم  الفاتحه مع الصلوات  الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ
لحظه ای با شهدا
@mdafeaneharam2
در باز شد؛ برپا ! برجا !
درس اول: بابا آب داد، ما سیر آب شدیم
بابا نان داد، ما سیر شدیم
اکرم و امین چقدر سیب و انار داشتند در سبد مهربانی شان
و کوکب خانم چقدر مهمان نواز بود
و چقدر همه منتظر آمدن حسنک بودیم
 
کوچه پس کوچه های کودکی را به سرعت طی کردیم؛
و در زندگی گم شدیم.
همه زیبایی ها رنگ باخت!
و در زمانه ای که زمین درحال گرم شدن است قلب هایمان یخ زد!
نگاهمان سرد شد و دستانمان خسته
دیگر باران با ترانه نمی بارد!
 
و ما کودکان دیروز دلتنگ شدیم؛
زرد شدی
تحت طلسمِ در و دیوار ها، تحت طلسمِ بسیار محکمِ دیوار های بتنی. پرورش یافته زیر آسمانِ آلوده ی شهر های میلیونی. قدم هایم اولین بار از بعد از یاد گرفتن به درستی برداشتنشان، نه روی چیزی واقعی ک روی ترکیبِ شیمایی کربنی رفته است و خاکِ تمیز چ بسیار از ما به دور است. ما تحتِ تاثیر نفوذ افکار آلودهِ انسان های مبتلا بدین ویروس، قانون مند شده و پرورش یافته ایم. با تمام این دیوار های بلند چند ده متریِ دور و برمان، نگاهمان از چند قدمی آنطرف تر، پیش نرفت و
دلنوشته درباره امام رضا علیه السلام
 
وقتی به حرمت می‌روم، از دست صیاد روزگار آهو صفت می‌دوم و خود را به آغوشی می‌اندازم، مهربانتر از آغوش مادر و از آنجا بوی خدا می‌آید، بوی علی، بوی زهرا، بوی حسن و بوی سیب و بوی حبیبم حسین؛ که آنجا فرشته صفتی به جسم خالیم روحی تازه بخشد؛ که کوله بار دردهایم را لحظه‌ای بر زمین بگذارم و نفسی تازه کنم. 
 *****دلنوشته درمورد امام رضا (ع) *****
 
رضا جان از بچگی با کرمت آشنایم.آن زمانیکه پدر مرا بلند می کرد و روی شان
دوست داشتم زندگی یک راهِ آبی رنگ بود، ما لکه هایی سیاه بر پهنه ی آن، به نامِ پرندگان، هر صبح چشم می دوختم به نگاهت تا ببینم کدام افق را فتح خواهی کرد، لب باز می کردم و وقتی هر دو، سویِ نگاهمان به یک قله بود می گفتم: سلام
سلام عزیزم
سلام جانم
سلام عمرم
نه، هیچ کدام اینها همه ی آنچه که برای من هستی را تعریف نمی کند، برایم دوستی، رفیقی، همسری، همسفری، هم پری، آره ، تو برای من بیش از هر چیز هم پری، پریدنی بال به بال، اوج به اوج، تا قله هایی که هر دو
کاش میشد دلی را نشکنیم .....کاش میشد مغرورانه به ان شکستن نبالیم..... کاش میشد فقط امروزرا نبینیم و نگاهمان را  وسعت ببخشیم.....کاش میشد فردایی بهتر نه فقط برای خودمان بلکه برای همه ارزو کنیم... کاش توان ان را داشتیم که به گذشته بازگردیم و دلهای شکسته را بند بزنیم..... کاش فراموش نکنیم هیچ دل شکسته  ای مانند روز اولش می شود...هنوزم مثل بچگیامو هرکیو که بیشتر باهامون بازی میکنه رو بیشتر دوسداریم
ادامه مطلب
بسم الله الرحمن الرحیم
توقع و نگاهمان را باید به دین درست کنیم
دین صرفا به معنای بد نشدن و گناه نکردن ما نیست اصلا هدف دین این نیست
هدف دین لذت عمیق انسان هاست
مگر لقاالله لذت نیست
مگر بابا علی لذت نمیبرد از گریه های شبانه اش...
الدین حبور...
دین کاری میکند ازساده ترین کارها لذت ببری
فلسفه دین لذت است دیندار کسی که حال میکند و کیف میکند به طوری که بقیه حسرت حال اورا میخورند
هرلذتی خیلی عمیق باشد حلال است شک نکن
هرلذتی عمیق نباشدخیلی کیف ندهد حرا
وقتی یک موضوعی توی اینستاگرام ترند می شود، همه دربارش حرف میزنند.فرقی نمیکند،همه..
دیروز دوتا متن خواندم که چرا باید روز دختر داشته باشی؟ چرا روز دختر از روز زن متفاوت است؟
دلم میخواهد اینجا فریاد بزنم که:
از نظر علمی...از نظر جنسیتی..از نظر فیزیک..از هر نظری که بخواهی بهش فکر کنی دختر با زن فرق دارد.و این فرق داشتن آن فرق
داشتن به معنای تبعیض و اسارت نیست.نوشته بود دخترها توی شهر در امنیت نیستند، از نگاه مردها،از حرفهایشان ،از رفتارهایشان
و من
حالم خیلی بدِ خدایاچه باید کرد؟همه ش با سرنشینان اون هواپیما هم ذات پنداری میکنماولش حتما هواپیما تکون خورده و صدای مهیبی شنیدن و همه جیغ زدن و ترسیدنبعدم خلبان چیزهایی گفتههمه ش و داد و گریه و ترس قلبشون اومده تو دهنشوونتا بخواد بشینه رو زمین و نهایت منفجر بشه چه بر اونها گذشتهبجای تک تک اون بچه های کوچیک ...بجای مادرها و اون زن حامله...
بجای همه مردهای سرزمینم...
و امیدها و ارزوها
 
اندوه خوردم و رنج بردم و ترسیدم و جا خوردمو گریه کردم و سکوتخ
تلویزیون شبکه سه و اخبار ورزشی را داشت نشان میداد.
دیشب تو مرحله نیمه نهایی لیگ اروپا که بین تیم آژاکس و تاتنهام بود،بازیکن مراکشی تیم آژاکس بین بازی وقتی از اتمام اذان مطمین
شد با خوردن یک شکلات روزه اش را باز کرد و به ادامه بازی اش پرداخت.
وقتی حرف مجری به اینجا رسید .مامان یک لبخند تلخی زد و گفت:
امروز که با مامان بزرگت برای چکاپ قلبش رفتیم بیمارستان اون هم یک بیمارستان وسط یک کشور مسلمان،هیچ خبری از ماه رمضان چ
نبود.بیمارها به کنار،دکترها
قسمت، مزخرف ترین واژه ایست که تاکنون شنیده ام، خیلی این واژه اذیتم میکند. انکاری آدم ها خیلی از حرف هایشان را پشت این کلمه پنهان میکنند
مثلا میگن من به قسمت در ازدواج خیلی اعتقاد دارم.. یعنی تو انتخاب من نبودی سرنوشت ما رو به هم رسونده
پس باید به هر قیمتی هست زندگی کنیم
ما عاشق نشدیم
لذت از روزهای آشنایی نبردیم
منتظر پیامک صبحگاهی هم نبودیم
ما قرار های یواشکی نداشتیم
ما یک هو دستان هم را لمس نکردیم و حالی به حالی نشدیم
ما هیچ وقت بی هوا نگاهما
✅ ناگهان چقدر زود دیر می شود!در باز شدبرپا! بر جا !درس اول : بابا آب داد ، ما سیرآب شدیم.بابا نان داد ، ما سیر شدیم...اکرم و امین چقدر سیب و انار داشتند در سبد مهربانی‌شانو کوکب خانم چقدر مهمان نواز بودو چقدر همه منتظر آمدن حسنک بودندکوچه پس کوچه های کودکی را به سرعت طی کردیمو در زندگی گم شدیم.همه زیبایی ها رنگ باخت...!و در زمانه‌ای ک زمین درحال گرم شدن است قلب‌هایمان یخ زد!نگاهمان سرد شد و دستانمان خستهدیگر باران با ترانه نمی‌بارد!و ما کودکان د
دریافت

فقط کافیست نگاهمان را به قرآن تغییر دهیم و به عنوان یک کتاب زندگی سراغ قرآن برویم تا ببینیم که خط به خط آیات قرآن از نصیحت‌ها، پندها و داستان‌های قرآنی به انسان می‌آموزد که چگونه فکر کند، چگونه ببیند، چگونه بشنود و در نهایت چگونه خدا را پیدا کند و چگونه به تکامل انسانی خویش برسد.

«إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدی لِلَّتی‏ هِیَ أَقْوَم»(1)«همانا این قرآن خلق را به راست‌ترین و استوارترین طریقه هدایت می‏کند»
پاورقی
1-سوره مبارکه اسراء
ناگهان چقدر زود دیر می شود!
در باز شد... 
برپا !... بر جا !
درس اول : بابا آب داد ، ما سیرآب شدیم.
بابا نان داد ، ما سیر شدیم...
اکرم و امین چقدر سیب و انار داشتند در سبد مهربانی شان...
و کوکب خانم چقدر مهمان نواز بود
و چقدر همه منتظر آمدن حسنک بودند...
کوچه پس کوچه های کودکی را به سرعت طی کردیم
و در زندگی گم شدیم.
همه زیبایی ها رنگ باخت...!
و در زمانه ای ک زمین درحال گرم شدن است قلب هایمان یخ زد!
نگاهمان سرد شد و دستانمان خسته...
دیگر باران با ترانه نمی بارد!
و
وقتی به فرودگاه دمشق رسیدیم، شهید طهماسبی گفت:«حسین! تا می‌تونی این یکی دو روز بگیر بخواب!»
گفتم:«چطور؟» گفت:«تا قبل از اعزام به حلب، جز زیارت و خواب هیچ کار دیگه‌ای نکن!» گفتم:«قضیه چیه؟» گفت:«اونجا خواب و خوراک ندارید! کلا 24 ساعته بیدارید و درگیر» حال خاصی به من دست داد. 
در فرودگاه هم می‌فهمیدند به حلب می‌رویم طور دیگری نگاهمان می‌کردند. حسابی به ما می‌رسیدند و پذیرایی می‌کردند! انگار دو دقیقه بعد می‌خواهند سرمان را ببُرند! بالاخره به
فرمان را چرخاند.‌ ماشین به سمت دانشجو پیچید. حواسش اینجا نبود و  چشم دوخته بود به ماشین های رو به رو. سعی می‌کرد با صدای یاس هم خوانی کند.‌ احساس کردم‌ الان درست همان وقتی است که دنبالش می گشتم. وقتی که کمتر نگاهمان به هم‌می افتد و می شود فوری سر و ته حرفم را به هم بدوزم و با شروع بحثی دیگر یادم برود که چه جور حرفی بینمان رد و بدل شده است. 
_صادق یک چیزی می خوام بهت بگم، اگر یک روز عاشق شدی هیچ وقت فکر نکن اولین و آخرین دفعس و تموم شده...‌عشق ممکن
https://www.instagram.com/cnhamid.ir
www.CnHamid.ir
داستان کوتاه 
زنی به کشیش کلیسا گفت:من نمیخوام در کلیسا حضور داشته باشم!
کشیش گفت:می‌تونم بپرسم چرا؟
زن جواب داد:چون یک عده را می‌بینم که دارند با گوشی صحبت می‌کنند،عده‌ای در حال پیامک فرستادن  در حین دعا خواندن هستند،بعضی ها غیبت می‌کنند و شایعه پراکنی می‌کنند،بعضی فقط جسمشان اینجاست،بعضی‌ها خوابند،بعضی ها به من خیره شده اند...
کشیش ساکت بود،بعد گفت:می‌توانم از شما بخواهم کاری برای من انجام دهید قبل از ای
شروع بیداریمان ، کوچیست که عمق ویرانه های گذشته امان را شخم
می زند و نبودنمان را فریاد ، فرمان می دهد و تو اینک می توانی بخوانی
نگاهمان را جغرافیای خیالیست که چرخش فصولش آهنگ خاطره
هاست.بهانه ای سرد که ردِّپایش ذوب لالایی طلوع حسرتهاست .
التماسی چروکیده در همنشینیِ صحبتی سخت که آفرینش
فریادهاست .وصله ای سیر بر قامتِ پوشالیِ خیال ، فاجعه
آفرینِ نگاه کالیست خفته که با گشودنِ طلوعی ، غروبیست
در قابِ لکنتِ گفتاری سخت ...
استدلالی از کانت را سر کلاس می‌خوانیم و همه متفق‌القول‌اند که چرند است. بازار انتقاد داغ شده و حتی بعضی‌ها فیلسوف بزرگ را مسخره می‌کنند. استاد، با همان آرامش غبطه‌آور همیشگی‌اش، از پشت عینک مطالعه نگاهمان می‌کند و با لبخندی می‌گوید: This is not his best argument
نشانمان می‌دهد که با انتقادات هم‌دل است، ولی در عین حال یادآوری می‌کند که این کانت است و استدلال‌های بهتری هم دارد. با همین یک جمله، جو علیه کانت می‌خوابد. علاوه بر آرامشش، به توانایی ا
بسم الله الرحمن الرحیم
 
دعا اسلحه ی مؤمن!
 
دعا حالت انس و الفت روح و دل، با ذات خدا اقدس الهی است که نتیجه آن، آرامش و سکون برای نفس می باشد. پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ فرموده اند: «دعا اسلحه مؤمن و ستون دین و نور آسمانها و زمین است»۱ و در جایی دیگر، کم شدن دعا را موجب افزایش بلا دانسته‌اند و می‌فرمایند: إذا قَلَّ الدَّعاءُ نَزَلَ البَلاءُ؛ هرگاه دعا کردن کاستی گیرد، بلا فرود می‌آید.
 
 
«فقدان دعا و نیایش در میان ملتی برابر با
#شعله حاج قاسم
قطعا دنیای جدیدی شروع شده است. 
نه تنها در درون من! که شبها با یاد این مصلح بیابانگرد، این چمران نستوه می خوابم
که در بیرون هم اوضاع دیگر گونه است. نمی دانستیم چه شده! کم کم حالیمان شده که اگر نه اول شخص ، دوم شخص مملکتمان را زده اند! رسما 
آتشش زده اند. آن طوری که دلاوری می کنند و می گویند زدیم و خوب کردیم زدیم باید خیلی جنس پلاستیکی ای داشته باشیم که از شعله هایی که بابایمان را جلوی چشممان تکه پاره کرد و  بلعید، چیزی به سینه هایما
*تجسس ممنوع*
_موضوع داستان: اخلاقی_

شخصی به عالمی گفت:
"من نمیخوام در حرم حضور داشته باشم!"
عالم گفت:
می‌تونم بپرسم چرا؟!
آن شخص  جواب داد:
چون یک عده را "می‌بینم" که دارند با گوشی صحبت می‌کنند،
عده‌ای در حال پیامک فرستادن در حین دعا خواندن هستند،
بعضی ها "غیبت" می‌کنند و شایعه پراکنی می‌کنند،
بعضی فقط جسمشان اینجاست،
بعضی‌ها خوابند،
بعضی ها به من خیره شده اند...
عالم ساکت بود...
بعد گفت:
می‌توانم از شما بخواهم "کاری برای من انجام دهید،" قبل از
 
امشب تصمیم گرفتم اگر توهینی شنیدم بخاطر احترام به طرف مقابل و زندگیش و ادامه حیاتش سکوت نکنم و اینبار حرف بزنم !!
امشب تصمیم گرفتم دایه ی مهربانتر از مادر برای هیچکس نباشم !!
امشب تصمیم گرفتم به سکوت چندین و چند ساله ام در مقابل دیگران خاتمه بدم !!
امشب تصمیم گرفتم برای خودم ابتداً احترام قائل بشم تا دیگران به خودشون خدای ناکرده اجازه ندن هر حرفی رو بهم بزنن !!
امشب تصمیم گرفتم برای هیچکی گریه نکنم و چشمانم رو گریان نکنم !!
امشب تصمیم گرفتم باق
نگاهمان در نگاه هم می‌افتد‌. قبلا کجدار و مریز با او طی میکردم. اما هم اکنون انگار کینه ی دیرینه ام از او تازه شده. نه اینکه کار بدی کرده باشد ها... نه نه... اتفاقا کار بدی کرده دست خودش نیست ذات بدی دارد. نمیخواهم چشمم به او بیفتد. انگار که به موجود کثیفی نگاه میکنم. موجودی که جهل سرتاپایش را فراگرفته.
این میزان از کینه... این میزان از نفرت... و این میزان از عصبانیت آمیخته با هیجان ناراحتی مرا دیوانه کرده. فقط در خودم میریزم و خفه خون میگیرم. گاهی ه
کارهای جشن نیمه شعبان+رفت و آمدها+سرما خوردگی وسط بهار با این آب و هوا = بی حسی و حوصله نداشتن برای نوشتن
پس با تاخیر تولد حضرت صاحب و منجی بشریت مبارک.
 1.هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد.
شنبه سر کوچه کلاس ما یک بساط جشن برپا بود،میز و صندلی و شیرینی و شربت و اسپند،یک نیم ساعت و چهل و پنج دقیقه ای 
از بلند گو صدای مولودی و محمود کریمی می آمد اما یک دفعه فاز عوض شد و زدن تو خط قرص قمر بهنام بانی و جان جان گفتن های حامد همایون،دیگه هیچی تصور بفرمایی
کتاب مناجات: بنده است و کوله باری از گناه… و اما خدایی که عجیب رحیم است و کریم
 
کتاب مناجاتنویسنده: سیدمهدی شجاعیانتشارات نیستان
معرفی:
خداوندا! در این برهوت عاطفه، هرکه را تتمه دلی برای مهرورزیدن هست، گرامی بدار و سرش را به سنگ جفا آشنا مکن
بریده کتاب:
خداوندا دلهای سنگ آسا را بشکن تا مگر در شکستگی ها نشانی از تو بیابند که خود فرموده ای: انا عند القلوب المنکسره.ص ۷
بریده کتاب(۲):
به ما آنچنان ایمانی عطا کن که خود را اسلام نشمریم و دین معنا نکن
با هر بار رفتن کسی از زندگی‌مان حفره‌ای در قلبمان ایجاد می‌شود؛ یک جای قلبمان سوراخ می‌شود و هیچ بُتُن و سنگ‌ریزه‌ای نمی‌تواند به شکل اول در بیاوردش؛ شاید فوراً دست به کار شویم تا جای خالی ِ نبودنش را جور ِ دیگری پر کنیم؛ آدم ِ جدیدی را بنشانیم سر جای او و بگوییم جایش را پر کن.روزها می‌رود و آدم جدید می‌شود یک دوست‌داشتنی ِ جدید؛ جای آدم قبلی را پر نمی‌کند اما جوری کنارمان می‌ماند که تحمل یک حفره در قلبمان را ساده‌تر می‌کند؛ بعد، یک ر
دوستی که در سپاه قدس خدمت می کرد و از زیر مجموعه های سردار سلیمانی بود نقل میکرد در مدتی که در جنگ بودم شخصی به شجاعت سردار سلیمانی ندیدم! ایشان اصلا از مرگ ترسی ندارند و در عملیات ها بگونه ای عمل می کنند که انگار به مهمانی می روند!
بهمن ماه سال قبل سردار سلیمانی ,مالک اشتر علی,  سخنران یادواره شهدای شهرستان بابل بود ، جمعیت عظیم و تقریبا بی سابقه آن روز در مصلی بابل نشان از ارادت ویژه ی مردم بابل به شهدا و سردار سلیمانی بود.
امروز و بعد از حدود
1. 
یه دختر تین ایجر امریکایی تو اینستاگرام بود از مدل میکاپ هایی که میکرد خوشم میومد.. یه مدت کوتاهی فالوش کرده بودم.. خیلی mess بود.. پدرش معلوم نبود کجاست، مامانش هم نمیخواستش، و پیش مادر بزرگش زندگی میکرد، ماریجوانا میکشید و شاید چیزهای دیگه که نمیدونم من اسمشونو... یه روز لایو گذاشته بود و میگفت مادربزرگم هم از خونه بیرونم کرده و الان هوم لِس ام و در ماشین می زی ام، و همزمان هم داشت ماریجوانا میکشید، براش کامنت گذاشتم واقعا بیوتیفولی تو، با
دوستت دارم‌ها را نگه می‌داری برای روز مبادا،غریب است دوست داشتن.دلم تنگ شده‌ها را، عاشقتم‌ها را…این‌ جمله‌ها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمی‌کنی!باید آدمش پیدا شود!باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد!سِنت که بالا می‌رود کلی دوستت دارم پیشت مانده، کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکرده‌ای و روی هم تلنبار شده‌اند!فرصت نداری صندوقت را خالی کنی.! صندوقت سنگین شده و نمی‌توانی
باد ابر را هل داد، ابر پشتک چابکی زد و  دوباره سرجایش برگشت، خورشید برق نور را همه‌جا پخش میکرد، و آسمان، آسمان به ما نگاه میکرد. ما هم به آسمان. ما، جداجدا برای خودمان فکر میکردیم. فکرها و ناله‌ها و نوشته‌ها و زمزمه‌ها، قدم‌زدن‌ها و دنبال دویدن‌ها، شک‌کردن‌ها و لرزیدن‌های همه‌مان در هر گوشه‌ای، به آسمان می‌رفت تا رشته شود. طلایی و نقره‌ای. آنگاه یک روز صبح خنک یا یک شب طولانی؟! تو یک رشته‌ی نامرئی در دستت داشتی، که شاید آن سرش در دست
نفس عمیقی می‌کشم و به اتفاقات برنامه ریزی شده فردا که با شیطنت نگاهم میکنند، اخم میکنم. فردا روز جالبی است، جالب ترین قسمت روز، ساعت سه ظهر، بهتر بگویم ساعت ۳ بعدازظهر اتفاق می‌افتد.قرار است آقای کاف، خانه مان بیاید و این موضوع مرا زیاد خوشحال نمی‌کند.امتحان فیزیک برق از سرم می‌پراند و من در دلم معلم سال قبل را مورد عنایت قرار می‌دهم. دکتر نیز باید بروم، نه برای خودم، برای همراهی شخص دیگری‌.
نوشته های خانم معلمی را می‌خوانم، از طرز رفتار
باد ابر را هل داد، ابر پشتک چابکی زد و  دوباره سرجایش برگشت، خورشید برق نور را همه‌جا پخش میکرد، و آسمان، آسمان به ما نگاه میکرد. ما هم به آسمان. ما، جداجدا برای خودمان فکر میکردیم. فکرها و ناله‌ها و نوشته‌ها و زمزمه‌ها، قدم‌زدن‌ها و دنبال دویدن‌ها، شک‌کردن‌ها و لرزیدن‌های همه‌مان در هر گوشه‌ای، به آسمان می‌رفت تا رشته شود. طلایی و نقره‌ای. آنگاه یک روز صبح خنک یا یک شب طولانی؟! تو یک رشته‌ی نامرئی در دستت داشتی، که شاید آن سرش در دست
 
قلم را که روی کاغذ لغزاندم، واژه‌ها سرازیر شدند و هر یکی از پس دیگری حامل پیامی، پیامی در نهان و پیامی در آشکار.اولین نامه را یک‌باره نوشتم. هیچ کاغذی مچاله نشد، هیچ عبارت و واژه‌ای زیر قلم‌خوردگی‌ها پنهان نشد. و حتی هیچ دودلی و تردیدی در نگارش جمله‌ها دخیل نبود. شاید این نامه را در آن مدت که دل باخته بودم، بارها و بارها در ذهن و ضمیرم نگاشته و واژه‌هایش را انباشته بودم. و حالا فقط یک تلنگر کافی بود تا به روی کاغذ انتقال یابند. 
"سلامروزه
" یه روز یه غریبه ای اومد به خونه ی شهریار. گفت آقای شهریار جای شما خالی خونه ی گلچین معانی بودیم، جمع شعرای شبه هندی بودن. مثل امیری و فلان و فلان، بعد شروع کرد بد و بیراه هایی که اونا به شهریار گفتن رو نقل کرد. شهریار هم سرشو پایین انداخته بود و گوشه ی لبش می لرزید. وقتی ناراحت می شد گوشه ی لبش می لرزید. من هم هی یه نگاهی به آقا می کردم که یک لحظه به من نگاه بکنه که بهش اشاره کنم که چرا جلوی پیرمرد این حرفها رو می زنی؟ ... این فحشها و بد و بیراه ها را
.تیرانداز نرماندیقسمت پنجم.کاری که مادران فرانسه با کودکان نازپرورده خود در وان حمام میکنند، ژانت با لوله تنفگش در کارتر گازوئیل میکرد. قنداق چوبی اش را چنان با نوازش، روغن میکشید و چرب میکرد که من دست و پای ترک خورده و آماسیده از سرمای لی‌لی را. چنان مغازله میکرد انگار نه انگار با آن آدم میکشد.حالا چه شده اینکار را به من سپرده؟اسلحه اش، خود را چون نجیب زاده ای خانه خراب و شوی مرده، که حالا بالاجبار به مهمانخانه ای در جنوب پاریس برای روسپی گ
آشپزی آرام زیر سقف مدرن کناف !وقتی در فضاهای داخلی خانه قرار می گیریم، خواسته یا ناخواسته نگاهمان به سقف می افتد. اگر آن سقف دارای طراحی خاص و  متفاوتی باشد ، بدون شک توجه ما را بیشتر به خود جلب کرده و باعث می شود سایر اجزا و ارکان خانه بهتر و زیباتر به چشم بیایند.  آشپزخانه، یکی از فضاهایی است که علی رغم کاربردش در خانه ، دارای اهمیت زیادی از نظر طراحی داخلی است. می خواهیم با یکدیگر به تماشای مدلهای مختلف کناف آشپزخانه بنشینیم. با ما باشید. 
ج
طراحی سقف آشپزخانه، آشپزی آرام زیر سقف مدرن کناف !وقتی در فضاهای داخلی خانه قرار می گیریم، خواسته یا ناخواسته نگاهمان به سقف می افتد. اگر آن سقف دارای طراحی خاص و  متفاوتی باشد ، بدون شک توجه ما را بیشتر به خود جلب کرده و باعث می شود سایر اجزا و ارکان خانه بهتر و زیباتر به چشم بیایند.  آشپزخانه، یکی از فضاهایی است که علی رغم کاربردش در خانه ، دارای اهمیت زیادی از نظر طراحی داخلی است. می خواهیم با یکدیگر به تماشای مدلهای مختلف کناف آشپزخانه بنش
برای اکثریت ما دوران زندگی به شکل یک بچه قورباغه شروع می‌شود. یک بچه قورباغه‌ که شناور درون آب چشمان خود را باز می‌کند. ما به مانند آن بچه قورباغه این رودخانه را انتخاب نکرده‌ایم. ما ناگهان بیدار شدیم و متوجه شدیم که در مسیری که توسط والدین، جامعه و محیطمان انتخاب شده است، قرار داریم و در حال حرکت به سمتی هستیم که آن را هم مسیر آب تعیین می‌کند.
شرایط رودخانه، روش شنا کردن و اهدافمان را مشخص می‌کند. کار ما در این جهان فکر کردن درباره مسیر رو
برای اکثریت ما دوران زندگی به شکل یک بچه قورباغه شروع می‌شود. بچه قورباغه‌ای که زمانی که شناور درون آب است، چشمان خود را باز می‌کند. ما به مانند آن بچه قورباغه این رودخانه را انتخاب نکرده‌ایم. ما ناگهان بیدار شدیم و متوجه شدیم که در مسیری که توسط والدین، جامعه و محیطمان انتخاب شده است، قرار داریم و در حال حرکت به سمتی هستیم که آن را هم مسیر آب تعیین می‌کند.
شرایط رودخانه، روش شنا کردن و اهدافمان را مشخص می‌کند. کار ما در این جهان فکر کردن د
دایه های مهربانتر از مادر برای تکاب یا عاشقان صندلی های گرم و نرم بهارستان ؟
❇️باتوجه به نزدیک شدن ایام انتخابات تعداد ماشین های گران قیمت چندصدمیلیونی و شب نشینی های سسیاسیون سوخته و خام در معدود ساختمان های میلیاردی که متعلق به مرفهین بی درد تکاب می باشد بسیار زیادشده و بازار آنها داغ داغ است!!!
بنام شب نشینی های دوستانه یا شرکت در نماز جمعه !!!
✅آدم خنده اش می گیرد واقعا ، این مجالس شما اگر شب نشینی است چرا فقط درایام انتخابات رابطه های د
خواب دیدم که بیدار و هشیاری. با مردمک‌های خاکستری روشن و کلاهی که همیشه مرا به یاد کیسه‌ زباله‌های مشکی‌رنگِ بازیافتی می‌اندازد. و همه‌ی رنج‌های در شمار نَیای ما را در دست داشتی. فقط رنج‌های ما را. ما را. ما، در زمانی که به واسطه‌ی سرِ تاس تو و فرم خاصِ چشم‌هایت «ما» می‌شویم و از دیگران جدا می‌شویم ؛ نه آن‌طور که خودمان بخواهیم و دوست داشته باشیم ؛ حتی بدموقع، موقعی که ما بیش از هرگاه در تلاش خاضعانه‌ی با دیگران پیوستن و از اصل و ریشه‌
نمی دانم ازکجا شروع کنم ولی ای کاش زبانم گویای حرف دلم و ای کاش قلمم گویای هدفم بود ، ای قلم ، بر طب پاک این صفحه ی سفید بنویس که نماز چیست ؟ 
نماز واژه ای است به رسم عشق و محبت به خداوند . نماز خلاصه عشق است و سرود معنویت. هنگامیکه صدای ملکوتی اذان از کوچه پس کوچه های شهر خالی وجودمان می گذرد و وارد پنجره های نیمه باز دلمان می شود و با دستان نوازشگر خود روح سرکش ما را نوازش می کند، نا خودآگاه از تاثیر آن برمی خیزیم و آماده می شویم، آماده برای رازو
تعجبی ندارد اگر همه (یا اکثر) پستهایم تعلق پیدا کند به علی کوچولو، چرا که این روزها همه ی ثانیه ها و لحظه هایم به او تعلق پیدا کرده. 
و فقط باید یک مادر باشید و یک پسر شیرین و مهربان و نق نقو مثل علی کوچولو داشته باشید تا بفهمید چقدر این تعلق خوشایند و دوستداشتنی ست. 
می گویند مهر مادری، جلوه ی کوچکی از مهر خداست. هرچند قابل مقایسه نیست ولی از خیلی جهات در درجه های پایین تر شبیه است. 
گاهی که علی کوچولویم مشغول بازی و سربه هوایی خودش است، 
مثلا د
پرسیدم: «چند تا مرا دوست نداری؟» روی یک تکه از نیمرو، نمک پاشید. گفت: «چه سوال سختی.» گفتم: «به هر حال سوال مهمیه برام.» نشسته بودیم توی فضای باز کافه سینما. داشتیم صبحانه می خوردیم. کمی فکر کرد و گفت: «هیچی.» بلند بلند خندید. گفتم: «واقعا؟» آب پرتقالم را تا ته سر کشیدم. «واقعن هیچی دوستم نداری؟» گفت: «نه نه. صبر کن. منظورم اینه که تو جوابِ چند تا مرا دوست نداری، هیچی. یعنی خیلی دوستت دارم.» گفتم:«نه. اینطور نمیشه، تو گفتی هیچی.»
 تکه ای از ژامبونِ‌
شهر هزارشب نویسنده: مجتبی یاری انتشارات: سوره مهر
شهر هزارشب : دلت اگر برای ماجرایی پرهیجان و دلهره تنگ شده است این کتاب و این شما
شهر هزارشبنویسنده: مجتبی یاریانتشارات: سوره مهر
معرفی:
نوجوانی است و شور و نشاطش.از درس نخواندن و دور از چشم پدر و مادر با دوستان قرار گذاشتن تا خواب های عجیب و غریب و پنهان کردن آنچه که پیدا می کنند…وتا تمام وقایع ترسناکی که آرامش این دوران را به هم می زند.کتاب با داستان پر هیجان و دلهره اش، پنهان ها و پیداهایش باع
 راستش را بخواهید حضور کاملا به موقع سر هر قراری برای من بی اندازه اهمیت دارد؛ چه قرارهای کاملا رسمی، مثل حضور در کلاسهای دانشگاه چه قرارهای خیلی خودمانی با رفقا.
برای این که چنین اهمیتی را با رسم شکل و نمودار بهتان نشان بدهم باید بگویم اینجانب هر کجا که دیرم شده باشد و چند دقیقه معطل شوم و حس کنم امروز از آن روزهایی است که تاکسی گیرم نمی آید، بلافاصله سوار اولین ماشینی که برایم بوق می زند می شوم!
مثل امروز  که سلام کنان نشستم توی پژو پارس سف
آنقدر چشاش قشنگه که... اصلا خاک تو سرم :))))
هو الله سبحانه و تعالی
همگی سلام :))
امیدوارم کیفتون کوک باشه ^_^
.
1- اول بسم الله بریم که داشته باشیم:
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
param name="AutoStart" value="False">


دریافت
اول دانلود کن بعد ادامه
 
                      راه عبادت: ربنا واجعلنا مسلمین لک وارنا مناسکنا وتب علینا انک انت التواب الرحیم((98 ))
بسم الله الرّحمن الرّحیماِلهى لَیْسَ لى وَسیلَةٌ اِلَیْکَ اِلاّ عَواطِفُ رَاْفَتِکَ وَلا لى ذَریعَةٌاِلَیْکَ اِلاّ عَوارِفُ رَحْمَتِکَ وَشَفاعَةُ نَبِیِّکَ نَبِىِّ الرَّحْمَةِ وَمُنْقِذِ الاُْمَّةِ
مِنَ الْغُمَّةِ فَاجْعَلْهُما لى سَبَباً اِلى نَیْلِ غُفْرانِکَ وَصَیِّرْهُما لى وُصْلَةً
 
اِلىَ الْفَوْزِ بِرِضْوانِکَ وَقَدْ
من آزارت میدادم
ولی تو دلت برای آزار های من هم تنگ میشد.
گفتی عزیزم تابستان کجا بودی
امسال کسی با پوست تخمه جوش های سر سیاه دماغم را در نمی آورد.
صدایت هنوز در گوشم می پیچد و دلم برای آغوشت پر میکشد.
مثل پرنده ای می مانستی.
به قول مادر نه خوابید نه نالید پرید و رفت.
در این میان ما هستیم که تو را از دست داده ایم.
راستی مادر مرغ عشق هایت را به عمو سهراب نداده است.
یادت می آیند چقد غر میزد برای اینکه خانه را کثیف می کنند؟
بعد از رفتنت همه پشیمان شده اند
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.




یا اباعبدالله یا اباعبداللهیارا دلبر و دلدارا ماه جهان آرا میکشد عشق تو آخر سر ما راجانا سید و مولانا حضرت سلطانا تشنه تو هستم سید العطشاناجانم جانم به صدای نوکرات به دلهای مب
سی روز میخواهیم روزه بگیریم 
روزه ای که قرار است حالمان را خوب کند 
بیاییم سی کار خوب را هم کنارش تمرین کنیم ! 
هر روز یک کار 
 یک روز دروغ نگوئیم _به خدا ،به خودمان، به دیگران 
 یک روز مهربان باشیم با خودمان با دیگران 
 یک روز ببخشیم خودمان را و دیگران را 
 یک روز آرام باشیم از عصبانیت دوری کنیم 
 یک روز لبخند بزنیم و متبسم باشیم چه در آینه چه در برابر نگاه دیگران 
 یک روز بد هیچ کس را نخواهیم حتی دشمنمان 
 یک روز بد هیچ کس را نگوئیم حتی بدخوا
آنقدر چشاش قشنگه که... اصلا خاک تو سرم :))))
هو الله سبحانه و تعالی
همگی سلام :))
امیدوارم کیفتون کوک باشه ^_^
.
1- اول بسم الله بریم که داشته باشیم:
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
param name="AutoStart" value="False">


دریافت
اول دانلود کن بعد ادامه
آنقدر چشاش قشنگه که... اصلا خاک تو سرم :))))
هو الله سبحانه و تعالی
همگی سلام :))
امیدوارم کیفتون کوک باشه ^_^
.
1- اول بسم الله بریم که داشته باشیم:
 
 
 
 
 
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
param name="AutoStart" value="False">


دریافت
اول دانلود کن ب
مثل همین بازی بود.اصلا مشغول بازی بودیم. نشسته بودیم و علاوه بر بازی همیشگی و هر روزمان توی این زندگی نسبتا نکبت، بازی اضافه ای هم میکردیم....انگار که همان بازی کردن در زمین طاقت فرسای عمر کممان باشد انگار که به قدر کافی خسته نشده ایم.. باید چیزی را که در زندگی نداشتیم توی بازی رعایت میکردیم. تعادل! بازی تعادل بود. هرکس نقشش را با اضافه کردن چیزی از وجودش به مجموعه بازی میکرد. و باید هیچ چیزی به هم نمیریخت... مثل هر روز که نفس می کشیم زندگی میکنیم.
دیروز فرصت شد و صوت یکی دو جلسه از سخنرانی آقای پناهیان در مورد نشاط رو گوش کردم و شرمنده ی خدای خودم شدم . بنده ای که اگر خدای خودش رو درک کنه ، چنان نیرویی پیدا می کنه که جابجایی کوه براش چیزی نیست ! متوجه شدم که اگر اشکالی از خیلی افراد سر می زنه دلیلش انسان های مذهبی ای هستن که فقط به ظواهر دین اهمیت می دن .. کسایی که شاید الگوی افرادی باشن که به مسائل دینی و مذهبی کمتر مقیّد هستن !
دینداری ما باید طوری باشه که ازش لذت ببریم و بحال کسایی که مثل م
آنقدر چشاش قشنگه که... اصلا خاک تو سرم :))))
هو الله سبحانه و تعالی
همگی سلام :))
امیدوارم کیفتون کوک باشه ^_^
.
1- اول بسم الله بریم که داشته باشیم:
 
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
param name="AutoStart" value="False">


دریافت
اول دانلود کن بعد ادا
آقاجونم چندروزی حالشون بدبود و بستری بودن...
پیغام از اینور اونور که ما چیکارکنیم واسه باباتون پدرشمانیست پدرماهم هست و داییم که ازشون میخواست فقط واسه خودشون استغفار بگن و اگه تونستن سرخاک مادرآقاجونم ازشون بخوان بچشو دعا کنن... 
 یاد حرف همسرم افتادم هرچند بی ربط به این قضیه ولی شیر مرده و زندش صد تومنه...مادرم همینه ...واسه شفای بچش واسه عاقبت بخیری فرزندش حتی اون دنیا هم کاری ازش برمیاد ...
 و بازم میگم عجیبترین اتفاق جهان مادر هستش ...
.
 ما
کافیست کمی سرت را بالا بگیری تا از زمین و زمینیان جدا
شوی
عجب نیست که آسمان بیکران را خداوند بر پیکره سقفمان گسترد و ستاره ها را در دامانش
جای داد،اما این عشق به اوست که عمق نگاهمان را از خاک
برمیچیند و روی به زیباهای بی‌نهایتش در ژرفای آسمان‌ها
می‌برد. لذا محبوب را می‌توان در تئوری بی خدایی سیاهچاله‌ها
یا در متن معادله انرژی انیشتین
یافت.
انجمن نجوم هلال نو زرقان درصدد این امر عظیم و در پیشبرد قدمی کوچک در فراقت از خاک و
آشنایی با علم آسم
پیشتر در دو گفتار زیر؛
خودآموز ترمز پاشنه در اسکیت
کدام تکنیک ترمز برای اسکیت‌سواری در سراشیبی به‌کار می‌رود؟
 
به انواع توقف کردن در اسکیت‌سواری پرداختیم و در این گفتار مطالب تکمیلی درخصوص روشهای ترمز در اسکیت‌سواری اشاره خواهیم کرد.
توقف با ابزارهای تعبیه شده در اسکیت به عنوان ترمز
در قسمت انتهائی اسکیت ابزاری بیرون زده به صورت یک لقمه پلاستیک مشکی رنگ نقش ترمز را بازی می‌کند که به عنوان ترمز پاشنه[1] شناخته میشود. این ترمز یکی از ساد
خواب بودیم. 
بیدار که شدیم، تو را از دست داده بودیم.
خیلی چیزها را از دست می‌دهیم اگر باز خوابمان ببرد. 
رفتنت بیدارمان کرد سردار...
از آن بالا با دستهایی که بازتر از همیشه است دعا کن بیدار بمانیم.
+نمی‌خواهم این را بگویم اما اگر ندانیم چطور این خشم و بغض و اندوه، این زخم را زنده نگه‌داریم چند صباح دیگر  می‌شویم همان آدم‌های قبلی...چطور می‌شود انتقام سخت گرفت؟ راههایی که به ذهنم رسید اینها بود.
*عکس سردار را بگذاریم جلوی چشممان. بگذاریم هر رو
 درآمد؛ پرونده تبلیغ رمضان
علی مهدوی (سردبیر) ایام تبلیغی بهترین فرصت برای ارتباط روحانیت با اقشار مختلف جامعه است. دغدغه جدی هر مبلغی این است که سؤال اصلی مخاطبینش چیست؟ چه موضوعی گره‌های ذهنی مخاطب را باز می‌کند و بیشترین بهره‌برداری از منبر و تبلیغ را در اختیار وی قرار می‌دهد؟ پرداختن به چه موضوعی، روحیه دین‌داری مردم را تقویت و امید و باورشان را مستحکم می‌کند؟ اینجاست که نوبت به اهم و مهم کردن معضلات دینی و فرهنگی مردم می‌رسد. بر
با ما چه کردید ای ژن های خوب !!!
برگشتیم به پنج سال پیش ! نقطه سر خط
 
خبر کوتاه بود ! ولی پنج سال درد کشیده شد و عربده زده شد تا عده ای روشنفکر و وابسته به اروپا برگردند به نقطه سرخط !
نمایشگاه بازی‌های ویدیویی احیا می‌شود
سال هاست در رسانه های مختلف درخواست کرده ام هفته گیم تهران راه اندازی شود. نمایشگاه گیم تهران که با هنرمندی علی جنتی وزیر مستعفی فرهنگ منحل شده است احیا شود و در زمان برگزاری این نمایشگاه، همایش آموزشی TGC نیز برگزار شده و جشنو
یک) موبایل من هم در سونامی شکستن ِ تاچ و ال سی دی ها ، تاچ و ال سی دی اش شکست . همین چند هفته پیش . در دلار 13000 تومن . نوکیای قدیمی شرکت را گرفته بودم توی دستم تا درستش کنم . با عباس ست شده بودیم . عباس هیچ وقت از دنیای گوشی های هوشمند استقبال نکرده . تنها استفاده ای که از آن ها می برد چک کردن سایت ورزش سه ، ایران کنسرت و جدیدا گاهی دیجی کالا و دیوار است . البته بازی ساکر استارز را هم خیلی دوست دارد . من هم مار بازی گوشی نوکیا و رادیو اش را دوست داشتم . شب
قسمت پایانی
اینکه به طرفش برگردم گفتم
_ س . . . . سلام . . .
_ چرا صدات میلرزه ؟ چرا بر نمی گردی ! نکنه یکی از پاهای تو هم قطع شده که نمیتونی این کار رو بکنی ؟
یا اینکه نکنه اونقدر از چشات افتادم که حتی نمی خوای نگام کنی ! . . .
این حرفها مثل پتک روی سرم فرود می آمدند . طوری که به زور خودم را سر پا نگه داشته
بودم .
حرفهایش که تمام شد . مدتی به سکوت گذشت و من هنوز پشت به او داشتم .
تا وقتی که از چلق و چلق عصایش فهمیدم که دارد میرود .
آرام به طرفش برگشتم و او را دید
انگار همین دیروز بود. من و تو، عصبی در طول اتاق قدم می زدیم و غیبت می کردیم. آرزوهایمان را به نوبت می گفتیم و از یکدیگر قول گرفته بودیم که تا تحویل سال کار دیگری انجام ندهیم. نگاهمان به ساعت بود و هیجان داشتیم. آن موقع، من خیلی ها را که اکنون توی زندگیم هستند، نمی شناختم. آن موقع، من وبلاگ بیانم را نداشتم. آن موقع، من 81 کتابی که حالا توی لیست کتاب هایم هستند نخوانده بودم. آن موقع، من قدرَت را نمی دانستم. ما خیره بودیم به یکدیگر و چرت و پرت گویان طو
 
  امروز سر کلاس درس اخلاق اسلامی دغدغه ام زیبایی استاد بود. از صبح به دنبال یافتن موضوعی برای تفکر بر روی آن بودم. این را استاد جامعه شناسی فرهنگی خواسته بود. اما نمی دانم اگر می فهمید که من روزم را با چنین موضوع عجیب و نامتعارفی شروع کرده ام چه فکری درباره ی من می کرد.
  وارد کلاس که شد چنان بشاش بود و لبخند ملیحی داشت که یک جورهایی قند در دلم آب شد. شاید اگر کارد و ترنجی دستم بود، مجلسی چنان مهمانی زلیخا و عبور یوسف بازسازی می شد. اما اینبار به
قضاوت و کنجکاوی ناروا  بد است 
چرا اینقدر فضولی کردن را دوست داریم؟
ورود به حریم شخصی دیگران را با چیزهای دیگر اشتباه می گیریم
رمان می خوانیم تا سر از یک زندگی. یک حرکت یک ماجرا در بیاوریم
ما ماجراجویی را دوست داریم
چه بی رحمیم
به  بحث و دعوای زن و شوهر زل می زنیم
فوکوس نگاهمان را به سر و تن و لباس و بیماری و زیبایی افراد خیره می کنیم
به صداهای بلندیک خانواده در خانه اش دقت می کنیم
به نجوای دخترکان درحال بازی گوش می کنیم
آتو بگیران خوبی هستیم!
 
   به دومین ماه بهار پا گذاشته بودیم . بهار انگار چند روزی به مرخصی رفته بود. و ننه سرما داشت از خجالت مان در می آمد. مسیر مجتمع تا خیابان اصلی پنج دقیقه بود. اما از باد تند و سردی که می وزید گونه هایم سِر شده بود.
  از کنار زن میانسالی گذشتم که داشت با گوشه ی شالش صورتش را می پوشاند . می خواستم بپرسم " خواهر! من اشتباه نیومدم ؟ اینجا راست راستی بهاره ؟!  " و چشمم به مرد جوانی افتاد که از اتومبیل شاسی بلند کره ای پیاده شد .  حواسم رفت پی او . آستین کوت
 
   به دومین ماه بهار پا گذاشته بودیم . بهار انگار چند روزی به مرخصی رفته بود. و ننه سرما داشت از خجالت مان در می آمد. مسیر مجتمع تا خیابان اصلی پنج دقیقه بود. اما از باد تند و سردی که می وزید گونه هایم سِر شده بود.
  از کنار زن میانسالی گذشتم که داشت با گوشه ی شالش صورتش را می پوشاند . می خواستم بپرسم " خواهر! من اشتباه نیومدم ؟ اینجا راست راستی بهاره ؟!  " و چشمم به مرد جوانی افتاد که از اتومبیل شاسی بلند کره ای پیاده شد .  حواسم رفت پی او . آستین کوت
خیلی وقت بود از کتابایی که می‌خوندم ننوشته بودم. مثل اینکه یکی از خواص بیدار شدن 5 صبح، فعال شدن موتور بلاگ نویسی، بعد از یکی دو ساله! 

کتاب ما در برابر شما در واقع ادامه حوادث کتاب شهر خرس بکمنه. "بیورن استاد" شهریه که هاکی توی خون مردمش جریان داره. توی کتاب شهر خرس، علاوه بر شرح عشق به هاکی، ماجرای تجاوز بهترین بازیکن هاکی این شهر به دختر مدیرعامل باشگاه رخ میده و توی کتاب ما در برابر شما با اتفاقا و سرنوشت شخصیت‌های کتاب بعد از این حادثه آش

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

عمران صنعت کشاورزی